قلب مامان سارا جونمقلب مامان سارا جونم، تا این لحظه: 19 سال و 3 ماه و 18 روز سن داره
وبلاگم وبلاگم ، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 10 روز سن داره

خاطره های دختر نازم

داداشی اذیت کن

من امروز که از مدرسه اومدم دیدم داداشی خیلی داره اذیت میکنه من خیلی عصبانی شدم . خیلی گریه کرد مامان دیگه داشت عصبی میشد . من خیلی نازش کردم اما فایده ای نداشت آخر هم مامان یکم بهش شربت داد و خوابش برد. من وقتی داداشم گریه میکنه دلم براش میسوزه. چون خیلی دوستش دارم. ...
28 آبان 1391

قرارداد بین سارا و مامان

سارا جون عزیز دل مامان  ببخش من و که اینهمه عصبانی میشم وقتی بهت ریاضی یاد میدم و تو یکم دیر جواب میدی.وقتی وسیله هات و میریزی دورو بر خونه و روزی هزار بار باید بگم سارا وسیله هات و ببر تو اطاقت درسته درساتون نسبت به سنتون خیلی سخته ولی به خاطر کم دقتیت همیشه مواخذه میشی از طرف من و بابا .آخر هم یاد میگیری و میگی چقدر آسونه مامان. خلاصه دیشب قرار شد من دوشنبه بیام با خانوم معلمت صحبت کنم .  وقتی دیشب انداختی و گلدونی که خیلی دوسش داشتم و شکستی این تصمیم و گرفتم. بهت گفتم حتماً میام تا در حضور معلمت بهم قول بدی به حرف مامان بکنی و هر چی من میگم بگی چشم. اما وقتی چشمهای گریونت و دیدم که دارن تند تند اشک میریزن و با همو...
27 آبان 1391

آفرین دختر ناز مامان

سارا جون الان که دارم واست مینویسم ٢٧ آبان دوم محرمه. شب اول محرم با بابایی و داداشی رفتیم واسه عزاداداری و من و داداشی نشستیم تو ماشین و تو هم با بابایی رفتی یکم سینه زدید و برگشتید ایشالا که خدا ازت قبول کنه دخترم. اما بیشتر بخاطر این اومدم واست بنویسم که یه تشکر درست و حسابی بکنم ازت به خاطر کلاس زبانت عزیزم. ٥ شنبه که کارنامه ات و گرفتی و اومدی خونه مامان و مثل همیشه خوشحال کردی . ترم اول که با این کارنامه اومدی خونه مامان هزار تا بوست کرد و کلی قربون صدقه ات رفت.   خلاصه که من و بابایی کلی ذوق کردیم. و اما 5 شنبه که ترم دوم زبانت و رفته بودی و امتحان داشتی بع د از اینکه ازت یکم سوال و جواب ک...
27 آبان 1391

سارا معلم شده

من امروز  شنبه ٢٠ ام آبان خیلی خوش حالم. چون امروز خانوم امینی نبودو من  به جای اون معلمی کردم. زنگ ریاضی خورد من وبچه هاریاضی کارکردیم.زنگ بخوانیم خورد معلمی کردم. زنگ بنویسیم خورد معلمی کردم.زنگ علوم که زنگ اخربود.علوم پرسیدم . خلاصه همه امروز از من حساب می بردن . منم فهمیدم مزه معلمی چیه خیلی سخته صدام گرفته مامانم همش دعوام میکنه چرا تو مدرسه اینهمه داد میزنم . ...
20 آبان 1391

امتحان

ما امروزامتحان ریاضی داشتیم یکی از سوالها ١٠+٤٠+٥-٢ بود من خیلی طول کشید تا نوشتم شب هم .مامانی از ایها باهام کارکرده بود . خیلی از دوستهام تموم کرده بودن ولی من با ٣ تا از دوستام حتی تا زنگ تفریح تو کلاس مونده بودیم. ولی بالاخره حل کردم و دادم خانوممون . خیلی خسته شدم امروز نمایندگی هم سخته.   ...
17 آبان 1391

عیدغدیر مبارک

ساراجون مامان امروز شنبه 13 آبانه و عید غدیر. کلی واسه خودت خوشحالی که 3 روز تعطیل بودی و با داداشی خوش گذروندی. رفتی خونه خاله زهذا کلی با دختر خاله هات بازی کردی. امیدوارم همیشه شادباشی دختر گل مامان. ...
16 آبان 1391

دیکته

من فقط سه شنبه ها دیکته  دارم سه شنبه ی هفته ی قبل دیکته مو صدهزارافرین گرفتم قرار بود هرکی دیکتشو عالی بنوسه دیگه مشق خونه نداه من هم سه شنبه این هفته دیکته مو می خوام خیلی عالی بگیرم ...
16 آبان 1391